دیری است ازخود،از خدا،از خلق دورم
بااین همه در عین بی تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان،چون گوزنی
سر شاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم
بادا بیفتد سایه برگی به پایت
باری،به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایام،نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ پشتی پیر در لاکم صبورم
آخر با سر بلندی میگذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
(دکتر قیصر امین پور)
نظرات شما عزیزان: